۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

یک خاطره

دوستی خواستن که در مورد خاطرات قدیمی بنویسم. علیرغم اینکه فکر می کنم بهتر باشه در این وبلاگ بیشتر به مطالب آموزشی و همچنین موضوعات خبری که اکثرا بار آموزشی دارند بپردازم ولی در این پست با احترام به نظر این خواننده عزیز یک خاطره رو براتون ذکر می کنم و خواهش می کنم از این به بعد بنده رو از خاطره نویسی معذور کنین.

در یک دوره از مسابقات رسمی که افتخار عضویت در تیم ملی رو داشتم، یکی از هم تیمی ها که جوان بسیار تحصیل کرده و باشخصیتی بود و بهمین دلیل هم مورد علاقه همه افراد گروه اعزامی بود، بعد از یکی از جلسات تمرینی با ناراحتی به اتوبوس تیم وارد شد و سئوال کرد: بچه ها کسی 500 دلار پول پیدا نکرده؟!! با توجه به شرایطی که در مدت اقامت در اون کشور دیده بودیم متوجه شدیم که دوست خوبمون باحتمال فراوان دیگه پول خودش رو پیدا نخواهد کرد.
چند روز بعد همین دوست عزیز مجددا سراسیمه به همه مراجعه می کرد و می پرسید: میشه لطفا نگاهی به وسائل خودتون بندازین و ببینین که آیا رکابی من رو اشتباهی برنداشتین؟ و همه با حالتی متعجب می پرسیدن: رکابی تمرینی یا مسابقه؟ و اون هم با ناراحتی گفت: رکابی مسابقه! متاسفانه این بار هم دوست خوبمون گمشده خودشو پیدا نکرد و مجبور شد برای اینکه شانس بازی کردنش رو از دست نده رکابی ای دقیقا مثل رکابی بقیه تهیه کنه. این رکابی جایگزین که حتی آرم شرکت تولیدکننده لباس ورزشی ایرانی رو هم روی خودش داشت آنچنان بسرعت حاضر شد که فکر می کنم شاید اگر در اردوی تهران هم می بودیم تولیدکننده وطنی باین سرعت قادر به انجامش نمی بود!! با وجودیکه شاهد تلاشهای فراوان دوست عزیزمون بودیم اما هیچوقت متوجه نشدیم که این رکابی چقدر خرج برداشت.
از طرف دیگه این دوست عزیز بنا به نظر کادر فنی فرصت بازی کردن در هیچکدوم ازچند مسابقه اولیه رو پیدا نکرد تا اینکه در اواخر زمان آخرین بازی تیم ملی در اون تورنمنت، که البته در اون دوران بازی ای تاریخی هم برای بسکتبال کشورمون بود، مربیان از او خواستند که خودش رو برای ورود به بازی گرم کنه و چند دقیقه بعد هم در میان تشویق همه بازیکنان و همراهان وارد زمین شد. حالا تصورکنید که بازیکنی جوان که در تیم باشگاهی خودش از بازیکنان اصلی و تاثیرگذار بوده و نتونسته در چندین مسابقه بازی کنه بمحض ورود به زمین چه خواهد کرد؟ شاید اگر هر کس دیگه ای هم می بود بعد از دریافت اولین پاس با سرعت هرچه تمامتر و بدون توجه به بقیه هم تیمی ها حمله می کرد. دوست ما هم بهمین صورت و آنچنان که گوئی تمام اتفاقات رخ داده در مدت مسافرت پیش روی او قرار داشت به سمت سبد تیم مقابل حمله کرد. همه چیز بخوبی پیش رفت تا اینکه متاسفانه در این حمله برق آسا نه تنها توپ به ثمر نرسید بلکه ایشون با یک فرود بد و با پیچیدگی پا، ظرف مدت بسیار کوتاهی مجبور شد زمین بازی رو ترک کنه. در این بین قیافه بسیار ناراحت و درهم این دوست آسیب دیده که بار همه این اتفاقات ناخوشایند رو هم میشد در اون مشاهده کرد نتونست باعث جلوگیری از انفجار خنده همه بازیکنان بشه و این خنده ناخودآگاه حتی به کادر فنی و اونهائی که برای خروج از زمین کمکش می کردن هم سرایت کرد... نمی دونم بعضی اوقات ما آدمها خیلی بد میشیم یا اینکه در مقابل بعضی اتفاقات دردناک و تلخ نمی شه جلوی خنده رو گرفت! متاسفانه دوست عزیزمون علاوه بر همه سختی های این سفر مجبور شد با پائی که در گچ بود رنج مراجعت به وطن رو هم متحمل بشه.

هیچ نظری موجود نیست: